زود برفته

زود برفته  

ای دیر بدست آمده بس زود برفتی

آتش زدی اندر من و چون دود برفتی

 

چون آرزوی تنگدلان دیر رسیدی

چون دوستی سنگدلان زود برفتی

 

زآن پیش که در باغ وصال تودل من

از داغ فراق تو برآسود ،برفتی

 

ناگشته من از بند تو آزاد برفتی

ناکرده مرا وصل تو خشنود ، برفتی

 

هر روز بیفزود همی لطف تو با من 

چون در دل من عشق بیفزود، برفتی

انتظار

از عشق می گریزم ، دراین چنین زمانی

بروقفه در سکوتـــــــــم دراین دیار فانی

 

امواجی از تمنا در جستجوی ساحل

در یک زمان بی وزن ، ویران آشنایی

 

در طول یک نگاهم گم می کنم خــدا را

از خویش می گریزیم ، پیوسته و نهانی

 

همسایه با خرابی ، بیگانه با جدایی

اینجا دیار من، در لحظه های آنــــی

 

چشم انتظار و آبی ، ساکت نشسته ام من

شاید به هم رساند ، ما را خــــدا زمانـــــی

 

از من دگر نمانده جز ردپایــی بر برگ

چون شبنم خیالم خشکیده با خزانی

 

بس کوس حق شنیدم ،الحق که حق ندیدم

تا دفع روز فتنه ، دِه ای خدا امانی

پاکی باران

من از بهار جز عید و اسکناسهای تانخورده اش چیزی نمی دانستم ، از عرقهای شرم پنجره در برابر باران  چیزی نمی دانستم.

اما تو به من آموختی که بهار یعنی رویای ساده یک ماهی ، یعنی سادگی گل سرخ . توبه من یاد دادی که چگونه انعکاس صداقت آسمان را در پاکی قلب کودک روستایی بجویم ، تو نیستی اما طرح سبز اندیشه ات در تمام مصراعهای شعرت پیداست.

" معلمان عزیز روزتان مبارک"