موش از شکاف دیوار سرک کشید تا ببیند این همه سرو صدا برای چیست . مرد مزرعه دار تازه از شهر رسیده بود و بسته ای با خود آورده بود و زنش با خوشحالی مشغول باز کردن بسته بود.
موش لبهایش را لیسید و با خود گفت: کاش یک غذای حسابی باشه.اما همین که بسته با ز کردند،از ترس تمام بدنش به لرزه افتاد، چون صاحب مزرعه یک تله موش خریده بود .موش با سرعت برگشت تا این خبر جدید را به همه حیوانات بدهد.او به هر کسی که می رسید می گفت:"توی مزرعه یک تله موش آورده اند ، صاحب مزرعه یک تله موش خریده است".
مرغ با شنیدن این خبر بال هایش را تکان داد و گفت: "آقای موش ، برایت متاسفم ، از این به بعد خیلی باید مواظب خودت باشی ، به هر حال من کاری به تله موش ندارم ، تله موش هم ربطی به من ندارد".
میش وقتی خبر تله موش را شنید ، صدای بلند سر داد و گفت: "آقای موش من فقط می توانم دعایت کنم که توی تله نیفتی ، خودت خوب می دانی که تله موش به من ربطی ندارد . مطمئن باش که دعای من پشت و پناه تو خواهد بود".

ادامه مطلب ...