انتظار

از عشق می گریزم ، دراین چنین زمانی

بروقفه در سکوتـــــــــم دراین دیار فانی

 

امواجی از تمنا در جستجوی ساحل

در یک زمان بی وزن ، ویران آشنایی

 

در طول یک نگاهم گم می کنم خــدا را

از خویش می گریزیم ، پیوسته و نهانی

 

همسایه با خرابی ، بیگانه با جدایی

اینجا دیار من، در لحظه های آنــــی

 

چشم انتظار و آبی ، ساکت نشسته ام من

شاید به هم رساند ، ما را خــــدا زمانـــــی

 

از من دگر نمانده جز ردپایــی بر برگ

چون شبنم خیالم خشکیده با خزانی

 

بس کوس حق شنیدم ،الحق که حق ندیدم

تا دفع روز فتنه ، دِه ای خدا امانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد