شب جدایی

ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست این ها گل باغ آشنایی


همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه ی گدایی


مژه ها و چشم شوخش به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی خطایی


ز فراق چون ننالم من دلشکسته چون نی
که بسوخت بند بندم زحرارت جدایی


سر برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن؟
که شنیده ام زگل ها همه بوی بی وفایی


به کدام مذهب است این، به کدام ملت است این
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی


به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که تو در برون چه کردی؟ که درون خانه آیی


به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم
چو به صومعه رسیدم، همه زاهد ریایی


در دیر می زدم من که ندا ز در درآمد
که درآ، درآ عراقی، که تو آشنای مایی

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
غریبه سه‌شنبه 18 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:39 ق.ظ http://banouye-sib.blogsky.com/

سلام از جدایی که ادم میشنوم دلم میگیره واقعا سخته

رفتنت آغاز ویرانی ست حرفش را نزن

ابتدای یک پریشانی ست حرفش را نزن

موفق باشید

غریبه دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:01 ق.ظ http://banouye-sib.blogsky.com/

سلام دوست گرامی

این کامنت رو برای اخرین پیست شما میخواستم بگم که نمیدونم چرا تو وبلاگتون بعد از یک بار کامنت گذاشتن برای بار دوم باز نمیشه و مجبور شدم اینجا کامنت برای مطلبه تماشا...بگذارم

بیایید تا درد هایمان را با هم ادغام کنیم و عظممان را با هم جمع کنیم تا دردی را از هم کم کنیم

بیایید تا داشته هایمان را با هم تقسیم کنیم و محبتمان را چندین برابر ضرب کنیم و در سبد دلهایمان تقدیم به همنوعمان کنیم تا لذتی خدایی را از درخت زندگی بچینیم

موفق باشید

ائلچین آغا اوغلو دوشنبه 24 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 01:16 ق.ظ http://seviramaxi.blogsky.com

اوغورلار اولسون بى!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد