بی تو

کاش این سایه وحشت ز تنم دور شود

این همه ظلمت دیوانه کمی نور شود

 

بی تو انگار که یک جسم خیالی هستم

سرد و بی روح همان آدم خاکی هستم

 

هیچ کسی مثل تودر خاطر من جا نگرفت

دست در دست خودم روی دلم پا نگرفت

 

با تو برخاستم و مثل تو تکرار شدم

بی تو در خویش فرو ریختم و آواره شدم

 

بعد تو هیچ کسی چشم مرا خواب نداد

کسی به این ریشه خشکیده کمی آب نداد

 

تا که در کلبه تنهایی خود جان دادم

و به چشم همه شب آتش سوزان دادم

 

بی تو در کنج فراموشی خود پوسیدم

داغ ویرانی و آباد نگشتن دیدم

 

مانده بودم چه کنم از غم بی همنفسی

و تو آن وقت نبودی که به دادم برسی

 

تا در این جاده بن بست رهی باز کنی

و مرا مثل خودت راهی پرواز کنی

 

سالها منتظر آمدنت بودم من

عصر گل رفتی و اینک شده عصر آهن

 

اینک آن رعد زمین خورده سرگردانم

مثل آغاز پرواز دغدغه پایانم

 

عاقبت خاطره ها قلب مرا دار زدند

کوچه کوچه خبرش را به همه جار زدند

 

دیگر به روی جاده سوار و غبار نیست

چشمی کنار پنجره در انتظار نیست

 

آ‌ن کوچه های خوب ملاقات مرده اند

وقتی دلی برای دلی بی قرار نیست

 

می خواستم بدون خودم زندگی کنم

چشم تو بود که گفت راه فرار نیست

 

نظرات 2 + ارسال نظر
غریبه شنبه 15 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 04:15 ق.ظ http://banouye-sib.blogsky.com/

سلام

خسته نباشید

ممنون از حضورتون

شعر بسیار زیبایی انتخاب کردید اما کاش شاعرش رو هم معرفی میکردید تا بیشتر کاوش کنم چون من به شعر بسیار علاقمند هستم

موفق باشید و سپاسگزارم

سکوت دل دوشنبه 17 تیر‌ماه سال 1387 ساعت 02:37 ق.ظ http://sokoote-del.blogsky.com/

سلام
ممنون سر زدید

خوشحال میشم لینکم کنید اگر اجازه بدبد لینکتون کنم.
عشق را هیچ وقت به رنگ سفید نظر نکن چون یه روزی سیاهت میکنه.
موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد