دست نوازش

روزی در یک دهکده کوچک، معلم مدرسه از دانش آموزان سال اول خود خواست تا تصویری از چیزی که نسبت به آن قدردان هستند، نقاشی کنند. او با خود فکر کرد که این بچه های فقیر حتماً تصاویرمیز پر از غذا را نقاشی خواهند کرد. ولی وقتی پسرک نقاشی ساده و کودکانه خود را تحویل داد، معلم شوکه شد.او تصویر یک دست را کشیده بود، ولی این دست چه کسی بود؟ بچه های کلاس هم مانند معلم از این نقاشی مبهم تعجب کردند.یکی از بچه ها گفت: "من فکر میکنم این دست خداست که به ما غذا می رساند. یکی دیگر گفت: شاید این دست کشاورزی است که گندم می کارد و بوقلمون ها را پرورش می دهد.هر کس نظری می داد تا این که معلم بالای سر پسرک رفت و از او پرسید: این دست چه کسی است؟پسرک در حالی که خجالت می کشید، آهسته جواب داد: خانم معلم، این دست شماست.معلم به یاد آورد از وقتی که پسرک پدر و مادرش را از دست داده بود، به بهانه های مختلف نزد او می آمد تا خانم معلم دست نوازشی بر سر او بکشد.
زندگی یک گل سرخ است ، پر از عطر پر از خار پر از برگ لطیف ، یادمان باشد اگر گل چیدیم ، عطر و گل و خار و برگ ، همه همسایه دیوار به دیوار همند !
فرق نمیکند گودال آب کوچک باشی یا دریای بیکران ، زلال که باشی آسمان در توست !

 

 

وصال عشق

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم

عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم


با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود

بیچاره من که ساخته از آب و آتشم


           دیشب سرم به بالش ناز وصال و باز

صبحست و سیل اشک به خون شسته بالشم


پروانه را شکایتی از جور شمع نیست

عمریست در هوای تو میسوزم و خوشم


خلقم به روی زرد بخندند و باک نیست

شاهد شو ای شرار محبت که بی‌غشم


باور مکن که طعنه‌ی طوفان روزگار

جز در هوای زلف تو دارد مشوشم


سروی شدم به دولت آزادگی که سر

با کس فرو نیاورد این طبع سرکشم


دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان

لب میگزد چو غنچه‌ی خندان که خامشم


هر شب چو ماهتاب به بالین من بتاب

ای آفتاب دلکش و ماه پری‌وشم


لب بر لبم بنه بنوازش دمی چونی

تا بشنوی نوای غزلهای دلکشم


ساز صبا به ناله شبی گفت شهریار

این کار تست من همه جور تو می‌کشم

((استاد شهریار))